سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Harime Man

روی ماه دستمال نمدار میکشم...نوک قاشق آسمون و می چشم...

شبارو جمع می کنم تا می زنم...رنگ روغنی به فردا می زنم...

همه ی تلخی هارو دور می ریزم طعم شیرینی به دریا می زنم...

نوک هر پرنده ای شاخه گلی است....کف رودخونه هامون کاشی می شه...

یه حساب تازه ای باز می کنم...شکل ماهت و پس انداز می کنم...

نازنین غزل غزل داد...توی کوچه های شمشاد...

با لب ترانه فریاد "گل نرجس" باغت آباد...

 

پ ن:این شعر آهنگ سایت قبیله طرفداران احسان علیخانی است...

خیلی از این شعر خوشم اومد...

البته صدای احسان علیخانی هم حس و حال خوبی بهش داده بود...

پ ن:هی....خدایا...

ماه رمضون امسال بدون ماه عسل...

تو این گرما...

مثل همیشه کمکمون کن...

لایق مهمون بودنت باشیم...

مرسی...


نوشته شده در یکشنبه 91/4/18ساعت 3:42 عصر توسط Girl in the Ninth Dey نظرات ( ) |

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 91/4/15ساعت 2:5 عصر توسط Girl in the Ninth Dey نظرات ( ) |

 
با سلام ای آقا ...
 
شبتان مهتابی ...
 
روز میلاد شما در پیش است ...
 
عرض تبریک آقا ...
 
و کمی بیتابی ...
 
چشم عالم به دقایق نگران خواهد شد ...
 
کوچه ها منتظرند ...
 
دشت ها حوصله ی سبزه ندارند دگر ...
 
پس چرا دیر آقا ...
 
ای نفس ها به فدای کف نعلین شما ...
 
اندکی تند قدم بردارید ...
 
 (محمد عابدینی )
 
 

پ ن:مهدی عزیزم...

مولای من...

سلام....

تولدتون مبارک...

ایشالله که این آخرین تولدی باشه که خودتون هزار و خورده ای شمع

کوچک و بزرگ که هر یک به دست پیری یا جوانی وشاید حتی کودکی

روشن شده است،فوت می کنید...

آقا من که هدیه ای در خور شما نمی توانم در این شب برایتان بیارم....

اما شما لطفا برای یادگاری یک گیفت(gift) به ما هدیه بدهید...

مهدی من ظهورت بهترین هدیه برایم است...

و نگاهت بهترین لحظه...

و دستانت...

دستانت را با دنیا عوض نمی کنم حتی با دستان پدرم....

پیشاپیش از بابت هدیه ممنون....

پ ن:خدایا....

دلگیرم ازت....

هزار و صد و خورده ای است که نیست....

هست اما ....

خدایا آقام کو؟

خدایا....اگه من نمی تونم ببینم پس تو پرده ی چشمامو کنار بزن...

می دونم لایق نیستم اما....

خدایا....

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/14ساعت 7:2 عصر توسط Girl in the Ninth Dey نظرات ( ) |

 

همه رو صدا زدم...

جز خدا ....
هیچ کس جوابم را نداد...

جز خدا ...

پ ن:خدایا ببخشید اینجانب را...

 

 

 



نوشته شده در سه شنبه 91/4/13ساعت 1:13 صبح توسط Girl in the Ninth Dey نظرات ( ) |

معلم برای سفید بودن برگ نقاشی ام مرا تنبیه کرد....

و همه به من خندیدند....

معلم خودش هم نفهمید من "خدایی" را کشیده بودم...

که خودش می گفت :دیدنی نیست...

 

پ ن:خدایا...

مرسی،همین جوری مثل همیشه...

 

پ ن:با تمام احترام برای معلم های عزیز...

خدایاما از دست این معلمامون چی کنیم آخه...

خودشون یه چیز می گن...

بعد سر جلسه می فهمین منظورشون دقیقا  اینی نیست که گفتن...

دقیقا عکسه اینه...که ما خودمون باید حدس می زدیم دیگه....

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 91/4/13ساعت 1:13 صبح توسط Girl in the Ninth Dey نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak