Harime Man
پ ن:مهدی عزیزم...
مولای من...
سلام....
تولدتون مبارک...
ایشالله که این آخرین تولدی باشه که خودتون هزار و خورده ای شمع
کوچک و بزرگ که هر یک به دست پیری یا جوانی وشاید حتی کودکی
روشن شده است،فوت می کنید...
آقا من که هدیه ای در خور شما نمی توانم در این شب برایتان بیارم....
اما شما لطفا برای یادگاری یک گیفت(gift) به ما هدیه بدهید...
مهدی من ظهورت بهترین هدیه برایم است...
و نگاهت بهترین لحظه...
و دستانت...
دستانت را با دنیا عوض نمی کنم حتی با دستان پدرم....
پیشاپیش از بابت هدیه ممنون....
پ ن:خدایا....
دلگیرم ازت....
هزار و صد و خورده ای است که نیست....
هست اما ....
خدایا آقام کو؟
خدایا....اگه من نمی تونم ببینم پس تو پرده ی چشمامو کنار بزن...
می دونم لایق نیستم اما....
خدایا....
همه رو صدا زدم...
جز خدا ....
هیچ کس جوابم را نداد...
جز خدا ...
پ ن:خدایا ببخشید اینجانب را...
معلم برای سفید بودن برگ نقاشی ام مرا تنبیه کرد....
و همه به من خندیدند....
معلم خودش هم نفهمید من "خدایی" را کشیده بودم...
که خودش می گفت :دیدنی نیست...
پ ن:خدایا...
مرسی،همین جوری مثل همیشه...
پ ن:با تمام احترام برای معلم های عزیز...
خدایاما از دست این معلمامون چی کنیم آخه...
خودشون یه چیز می گن...
بعد سر جلسه می فهمین منظورشون دقیقا اینی نیست که گفتن...
دقیقا عکسه اینه...که ما خودمون باید حدس می زدیم دیگه....
می دونی خدا نمی خوام بگم دستمو بگیر...
هر دو می دانیم که عمریست گرفته ای...
فقط یه خواهش مبادا رها کنی...
Design By : Pichak |